۱۳۹۳ خرداد ۵, دوشنبه

پرواز شبانه بر فراز دریا

https://www.facebook.com/atefeh.egh/photos/a.601934386584655.1073741825.116995998411832/576157119162382/?type=3&theater

دیشب دوباره در خواب پرواز کردم. مدتها بود که اشتیاق پرواز در جانم موج میزد ولی در رویاهایم پر نمیگشودم. شب گذشته وقتی بالاخره در ساعت 3 نیمه شب سر بر بالش گذاشتم وارد خوابی عمیق شدم. شب بود...در ساحلی بزرگ به همراه مادر و دیگر عزیزانم قدم میزدم.. در زیر پاهایمان شن بود .. دریا آرام به ساحل می کوبید.... من ناگهان شروع به دویدن کردم و در امتداد این دویدن به آسمان پر کشیدم...چه احساس زیبایی داشتم... به روی دریا رفتم و چرخی زدم ... زمین و دریا زیر پایم ... آرامش در وجودم رخنه کرده بود... ناگهان آرامشم با دیدن دو مردی که مادر را از پشت گرفته و کشان کشان با خود می بردند در هم شکست... نگران بدنبال آنها پرواز کردم، مادر را که زخمی کرده بودند با خود به آسمان کشیدم و پرواز کردم تا از این درگیری ها دورش کنم.... در اطاقکی او را روی تختی گذاشتم تا استراحت کند. تنی چند از خواهر و برادرانم نیز با ما بودند. مادر خسته بود. مادر زخمی بود. ولی در کنار ما چهره اش میخندید.

از خواب پریدم. اولین اشعه های سپیده در آسمان جرقه زده بود...آشفته... سرم را در دست گرفتم...هنوز زود بود که زنگ بزنم و حال مادر را جویا شوم. بعد از چند ساعت انتظار وقتی صدای مهربانش را شنیدم آرام گرفتم. با لحنی بغض آلود گفت : "دیشب عارف را در خواب دیدم، بسیار بهم ریخته بود. دلم گرفته است..."

دلم میخواست میتوانستم مادر را از زخمهایی که دنیای آلوده سیاست به جانش می زند حفاظتش کنم.


عاطفه اقبال - 26 می 2014

لینک در فیسبوک





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر